تصویر عنوان

بلاگ

یادگیری مقدّم است یا زندگی؟

  |   بازی, خانواده, زندگی, کودکان, یادگیری   |   بدون دیدگاه

نقش یادگیری در زندگی انسان

یادگیری مقدّم است یا زندگی؟ اجازه بدهید جور دیگری بپرسیم. آدمی اول یاد می‌گیرد و بعد زندگی می‌کند؟ یا اول زندگی می‌کند و بعد یاد می‌گیرد؟ به نظر می‌رسد آمیختگی این دو مانع می‌شود که بتوانیم یکی را انتخاب کنیم. در واقع «زیستن» و «یادگرفتن» به شدت درهم‌تنیده‌ هستند و آدمیزاد از بدو تولد این دو را با هم دارد؛ هم زندگی می‌کند و هم یاد می‌گیرد.

انسان از ابتدای تاریخ با چالش‌ها و مسأله‌های گوناگونی در مسیر زندگی خود مواجه شده است. برخی از این مسأله‌ها مثل شرایط آب‌وهوایی زندگی او را دشوار می‌کرده و برخی دیگر مانند خشک‌سالی او را با خطر مرگ مواجه می‌ساخته است. اما هیچ‌کدام از این پیش‌آمدها او را از پا در نیاورده و همواره راه‌هایی برای سازگاری و بقا یافته است.

کشف، حل مسأله، ابتکار و اختراع از ابتدا شیوه‌ی اصلی یادگیری انسان بوده است. این نوع یادگیری، نیازش از دل زندگی و چالش‌های مربوط به آن پدید می‌آمده و نتیجه‌ی آن نیز مستقیماً زندگی و سبک آن را دست‌خوش تغییرات تدریجی و مستمر کرده است. گاه سرعت این تغییرات کم و گاهی زیاد بوده است.

از زمانی که انسان از ارزش کشفیات، دانش‌ها و مهارت‌هایی که یاد گرفته بود آگاه شد، روند تدریجی و اکتشافی یادگیری تغییر کرد و سر و کله‌ی نهاد آموزش پیدا شد و آدم‌ها تلاش کردند با انتقال و آموزشِ دانش و مهارت‌شان به نسل بعدی (فرزندان‌شان)، موفقیت آن‌ها را تضمین کنند. این فرایند به شکل فزاینده‌ای تغییرات سبک زندگی انسان را سریع کرده است.

در به کارگیری روش‌ها و فرآیندهای آموزشی گاهی چنان زیاده‌روی شده که آسیب‌هایی را به بار آورده است. این آسیب‌ها ناشی از روش‌های رقابتی، اهداف بسیار زیاد و بعضاً دست‌نیافتنی و هم‌چنین ارزش‌یابی‌های سخت‌گیرانه است که به خیلی از کودکان احساس ناکارآمدی می‌دهد. حاصل این سیستم برای خیلی از دانش‌آموزان احساس ناتوانی و عدم موفقیت است. دانش‌آموزان موفق هم در اغلب موارد، منفعلانه به چیزی تبدیل شده‌اند که این سیستم تعریف کرده است.

در عصر حاضر، با مرور و بازنگریِ این تاریخ پرتلاطم به درس‌آموخته‌های مهمی رسیده‌ایم:

  • هرگاه آموزش چنان خود را دیکته کند که جایی برای انتخاب‌های فردی نماند، آسیب‌هایی جدی به همراه می‌آورد.
  • هرگاه آموزش در تدوین اهداف زیاده‌روی کند، ناگزیر به شیوه‌های انتقالی و آموزش مستقیم روی می‌آورد و فضای کشف و یادگیری تنگ می‌شود.
  • هرگاه آموزش بر پایه‌ی مسأله‌های واقعی شکل نگیرد، از زندگی طبیعی فاصله می‌گیرد و شکاف بین انسان و طبیعت را گسترده‌تر می‌کند.

با تکیه بر این درس‌آموخته‌ها بود که در قرن حاضر دوباره یادگیری در برابر آموزش اهمیت به‌سزایی پیدا کرده و شیوه‌های اکتشافی و مسأله‌محور در اولویت قرار داده شده‌اند. آموزش هم به بستری برای یادگیری تبدیل شده است؛ یعنی فضا و موقعیت‌هایی را ایجاد می‌کند که ویژگی‌های ذاتی بچه‌ها (مثل کنج‌کاوی، کشف و خلاقیت) به حرکت درآید و منجر به تلاش و یادگیری شود. این نوع یادگیری به مراتب عمیق‌تر، ماندگارتر و درونی‌تر است.

در رویکردهای نوین آموزشی، با برگشتی دوباره به بستر زندگی، تلاش می‌شود موقعیت‌ها و مسأله‌ها در دل زندگی واقعی ساخته شوند. در این رویکردها از داستان و ادبیات، کنجکاوی‌ها و کاوش‌گری‌های علمی، خلاقیت‌های هنری و همین‌طور فعالیت‌های روزمره مثل آشپزی، ساخت و ساز و به‌ویژه از بازی استفاده‌ی فراوان و مؤثری می‌شود. کودکان یا مستقیماً درگیر مسأله‌های واقعی در زندگی می‌شوند یا در قالب داستان و بازی با موقعیت‌هایی مواجه می‌شوند که از زندگی واقعی الهام گرفته‌اند و کودک برای رفع چالش‌ها و حل مسأله‌ها همان فرآیندهای حل مسأله، کشف و ابتکار را به کار می‌بندد و به شیوه‌ی فردی خودش یاد می‌گیرد و رشد می‌کند.

 

بدون دیدگاه

ارسال دیدگاه